مى شنیدى نداى حق و جواب

باز دادى چنانكه داد كلیم؟

گفت: نى! گفتمش چو در عرفات

ایستادى و یافتى تقدیم

عارف حق شدى و منكر خویش

به تو از معرفت رسید نسیم؟

گفت: نى! گفتمش چو مى رفتى

در حرم همچو اهل كهف و رقیم

ایمن از شرّ نفس خود بودى

در غم حرقت و عذاب جحیم؟

گفت: نى ! گفتمش چو سنگ جمار

همى انداختى به دیو رجیم

از خود انداختى برون یكسو

همه عادات و فعلهاى ذمیم؟

گفت: نى! گفتمش چو مى كشتى

گوسفند از پى اسیر و یتیم

قرب حق دیدى اوّل و كردى

قتل و قربان نفس دون لئیم؟

گفت: نى! گفتمش چو گشتى تو

مطّلع بر مقام ابراهیم

كردى از صدق و اعتقاد یقین

خویشى خویش را به حق تسلیم؟

گفت: نى! گفتمش به وقت طواف

كه دویدى به هروله چو ظلیم

از طواف همه ملائكتان

یاد كردى به گرد عرش عظیم؟

گفت: نى! گفتمش چو كردى سعى

از صفا سوى مروه بر تقسیم

دیدى اندر صفاى خود كونین

شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟

گفت: نى! گفتمش چو گشتى باز

مانده از هجر كعبه دل به دو نیم

كردى آنجا به گور مر خود را

همچنانى كنون كه گشته رمیم؟

گفت: از این باب هر چه گفتى تو

من ندانسته ام صحیح و سقیم

گفتم: اى دوست پس نكردى حج

نشدى در مقام محو مقیم

رفته و مكّه دیده آمده باز

محنت بادیه خریده به سیم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از این

این چنین كن كه كردمت تعلیم