عید قربانی نفس
مى شنیدى نداى حق و جواب |
باز دادى چنانكه داد كلیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو در عرفات |
ایستادى و یافتى تقدیم |
عارف حق شدى و منكر خویش |
به تو از معرفت رسید نسیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو مى رفتى |
در حرم همچو اهل كهف و رقیم |
ایمن از شرّ نفس خود بودى |
در غم حرقت و عذاب جحیم؟ |
گفت: نى ! گفتمش چو سنگ جمار |
همى انداختى به دیو رجیم |
از خود انداختى برون یكسو |
همه عادات و فعلهاى ذمیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو مى كشتى |
گوسفند از پى اسیر و یتیم |
قرب حق دیدى اوّل و كردى |
قتل و قربان نفس دون لئیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو گشتى تو |
مطّلع بر مقام ابراهیم |
كردى از صدق و اعتقاد یقین |
خویشى خویش را به حق تسلیم؟ |
گفت: نى! گفتمش به وقت طواف |
كه دویدى به هروله چو ظلیم |
از طواف همه ملائكتان |
یاد كردى به گرد عرش عظیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو كردى سعى |
از صفا سوى مروه بر تقسیم |
دیدى اندر صفاى خود كونین |
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟ |
گفت: نى! گفتمش چو گشتى باز |
مانده از هجر كعبه دل به دو نیم |
كردى آنجا به گور مر خود را |
همچنانى كنون كه گشته رمیم؟ |
گفت: از این باب هر چه گفتى تو |
من ندانسته ام صحیح و سقیم |
گفتم: اى دوست پس نكردى حج |
نشدى در مقام محو مقیم |
رفته و مكّه دیده آمده باز |
محنت بادیه خریده به سیم |
گر تو خواهى كه حج كنى پس از این |
این چنین كن كه كردمت تعلیم |